به گزارش سینماپرس، «کریستوفر نولان» شبیه بزرگان سینماست، فیلمبینهای حرفهای و غیر حرفهای او را میبینند و طرفداران و مخالفان جدیای دارد. نولان خوب میداند چطور توده را مسخ کند؛ بدون آنکه برچسب تکنسین بودن بر بدنه کاریاش بچسبد. کارگردان ممنتو، بیخوابی، پرستیژ، میان ستارهای، تلقین و تعقیب شعبدهباز سینما است. شعبدهبازی که با فوت و فن (Know-how) و البته پنهانکاری مخاطب خود را به ورطه غافلگیری میکشاند.
با فهم درست و بیان تفاوت بین دو مفهوم «رمز و راز» (Mystery) و «تعلیق» (suspense) در سینما، میتوان به وجه تمایز سینمای نولان و سینمای بزرگانی چون هیچکاک و کوبریک (که در بسیاری مواقع به اشتباه نولان با هیچکاک و کوبریک مقایسه شده است) پی برد. تعلیق همانگونه که هیچکاک در کتاب سینما به روایت هیچکاک بیان میکند یعنی مخاطب فیلم بداند بمب ساعتیای زیر میزی که کاراکترهای فیلم دور آن جمع شدهاند وجود دارد، اما خود کاراکترهای فیلم از آن بیخبرند و آسوده در حال صرف قهوه و غذای خود هستند.
اینگونه مخاطب آگاه هر لحظه در تعلیق مرگ یا زنده ماندن کاراکترها معلق میماند و کارگردان با هنر فیلمسازی خودش او را از فراز روایتی به فرود روایتی دیگر میکشاند. از نظر هیچکاک در سمینار «American Film Institute» در سال ۱۹۷۰، تعلیق یک ساز و کار حسی را در مخاطب بر میانگیزد اما رمز و راز تنها تاملات فکری مخاطب را دست کاری میکند و این تاملات فکری اساسا نمیتوانند احساسات مخاطب را در اختیار بگیرند و احساس لذتی که در سینما به دنبال آن هستیم را برای مخاطب به ارمغان بیاورد.
کارگردانانی شبیه نولان مجبورند جهت ایجاد فضایی معمایی و رمز و رازی در آثارشان اطلاعات اساسی فیلم را بر عکس کارگردانانی چون هیچکاک، دور از چشم مخاطب نگاه دارند. یعنی با پنهان کردن چیزی از مخاطب به دنبال این هستند تا کشش داستانی برای فیلم خود خلق کنند. با وجود این مخاطب ناآگاه دیگر کارگردان برای پیشبرد داستان خود نیاز به فرم آنگونه که نزد بزرگانی چون هیچکاک دانسته و انجام میشد، ندارند. نولان نیازهای خودش را با ترفندهای تکنیکی – و آن چیزی که قبلا هم عنوان کردیم فوت و فنی – پیش میبرد و مخاطبی که همیشه قسمتی از داستان برای او حل نشده باقی مانده است، تنها به دنبال وصل کردن این قطعات پازل به هم در طول فیلم سیر میکند.
هر چند سینمای نولان، سینمایی قابل بررسی و قابل اعتنایی است و در دانکرک سعی کرده است به ماهیت سینما نزدیکتر شود اما قرار دادن او در کنار بزرگانی چون هیچکاک بدون شک جفایی بزرگ در حق سینماست.
«کریستوفر نولان» مستقلی انتقادی!؟
وقتی نگاهی به کارنامه کاری نولان میاندازیم متوجه نکته جالبی میشویم که به راحتی نمیتوان از کنار آن گذشت؛ کریستوفر نولان خوب بلد بود معما و انتقاد را برای مخاطب درون یک کاسه بریزد و آن را طوری ممزوج در هم به خورد او بدهد که هم نکته انتقادیاش را درک کند و هم از لابیرنتهای معمایی فیلمهایش لذت ببرد.
تعقیب (Following) اولین فیلم بلند نولان با بودجه شخصی ۶ هزار دلاری ساخته شد. فیلمی که در جشنواره روتردام خوش درخشید و سبب دیده شدن هر چه بیشتر او شد. معروف است که حتی «راجر ایبرت» در جشنواره روتردام تنها به دلیل گم کردن سالن نمایش فیلم مورد نظرش، اشتباهی به سالن نمایش این فیلم رفت اما زمانی که فهمید اشتباه کرده است، از سالن نمایش خارج شد.
فیلم تعقیب درباره نویسندهای به اسم «بیل» است که برای پیدا کردن سوژه داستانهای خودش به تعقیب افراد ناشناسی میپردازد اما در نهایت در الگویی پیش طراحی شده گرفتار و به عنوان قاتل شناخته میشود. بیل اینگونه گمان میکند که دارد بر اساس اختیار و آزادی عمل دست به انتخاب شخصیتهای داستانش میزند اما غافل است از اینکه او در الگویی پیش طراحی شده قرار گرفته است که نه تنها در آن انتخاب کننده نیست، بلکه انتخاب شده است تا ماموریتی را به سرانجام برساند.
او گمان میکند که در حال تعقیب دیگران است اما نمیداند که خودش مدام مورد تعقیب دیگران بوده است. نقدی که نولان به صورت مشخص به الگوی سیاستی کشورهایی وارد میکند که تحت لوای دموکراسی، ظاهری موجه به خود گرفتهاند اما در واقع جز الیگارشی چیز دیگری پدید نیاوردهاند. شهروندان گمان میکنند در این سیستم دموکراسی پوپولیستی آزاد و مختار به انتخاب هستند اما در حقیقت در الگویی از پیش طراحی شده انسانها مجبور به انتخاب میشوند. دموکراسی پوپولیستیای که در نظامهای لیبرالی تحت عنوان «قفست را خودت بساز» مشهور گشته است.
از نولانِ منتقد پروپاگاندای سیاسی تا نولانِ مروج پروپاگاندای سیاسی!
نولان مستقل فیلم اولی پس از تعقیب به سراغ فیلم دیگری با سوژهای شبیه فیلم قبلیاش رفت. داستان این فیلم پیرامون مردی است که حافظه کوتاه مدت خود را از دست داده است و در مسیر پیدا کردن قاتلین همسرش به واسطه حضور سوداگران مواد مخدر و سوءاستفاده آنها از بیماری او طبق الگویی از پیش طراحی شده به سمت انجام جنایتی هدایت میشود.
فیلم ممنتو (Memento) از حافظه تاریخی یک ملت سخن میگوید. ملتی که حافظه کوتاه مدت تاریخی خود را از دست بدهند دستخوش هرگونه سوءاستفادهای از سوی سیستم حاکم خواهد شد؛ باز هم نقدی بر جامعه و سیاستهای الیگارشی حاکم بر جامعه. بعد از موفقیتهای چشمگیر فیلم ممنتو دیگر اسم کریس جوان وارد معاملات هالیوود شده بود. از بیخوابی (Insomnia) به بعد دیگر از آن نولان معمایی و انتقادی، تنها نولان معماییاش باقی میماند. حضور کمپانی برادران وارنر در پروژههای نولان و سرمایهگذاریهای سنگین بر روی ایدههای جاه طلبانه او نشان از تغییر زاویه دید انتقادی نولان از این زمان به بعد دارد. نولان بتمن آغاز میکند (Batman Begins) را میسازد. پشت نقاب بتمن، «بروس وین» پنهان شده است، یعنی مالک ثروتمندترین شرکت صنعتی (صنعت نظامی) در شهر گاتهام.
بتمن ویژگی فراانسانی خاصی بر خلاف ابرقهرمانهای جناح چپی چون «سوپرمن» ندارد. تنها ویژگیای که او را از دیگران برتر میکند «پول» است. پول برای بروس وین بزرگترین سلاح محسوب میشود. و همین نکات است که بتمن را تبدیل به ابرقهرمان جناح راست سرمایهسالار آمریکایی میکند. کریستوفر نولانی که در سال ۱۹۹۸ با فیلم تعقیب به نقد پروپاگاندای سیاسی و دموکراسی پوپولیستی پرداخته بود، در سال ۲۰۰۵ و با فیلم بتمن آغاز میکند، پروسه تبدیل شدن به ابزاری برای ترویج پروپاگاندای سیاسی را آغاز میکند.
زیباییشناسی سینمایی دانکرک
تبحر نولان در نشان دادن آدمهای منگنه در زمان و مکان است. به یاد بیاورید شات معروف فیلم تلقین (Inception) را که«لئوناردو دیکاپریو» بین فضا و زمان محصور مانده است. یا سرگشتگیهای کوپر را در فیلم میان ستارهای (Interstellar) که بین ریسمانهای زمان و مکان گیر افتاده است.
دانکرک هم از همین قاعد پیروی میکند؛ سربازها در زمان ۷۲ ساعتهای که هیتلر آتشبس داده است باید از محاصره خارج شوند. در فیلم اشاره مستقیمی به این ۷۲ ساعت وجود ندارد اما موسیقی اعجابآور «هانس زیمر» که مدام بر تیکتاکهای ساعت تکیه میکند، حس محصور ماندن در زمان را تشدید میکند.
حصر در مکان را نولان به زیباترین شکل ممکن در اوایل فیلم به مخاطب نشان میدهد. در همان دقایق ابتدایی فیلم با کلوزآپی از اعلامیهای روبرو هستیم که توسط هواپیماهای آلمانی در منطقه دانکرک ریخته میشود. این اعلامیه بدون گفتن حتی دیالوگی و تنها با تکیه بر سینمای ناب تمام جغرافیای فیلم و مفهوم در محاصره بودن و هدف کل فیلم را برای ما توضیح میدهد. با اولین نگاه به این اعلامیه متوجه قسمت دریایی و خشکی می شویم و اینکه منطقه دانکرک قسمتی از ناحیهای است که هنوز مورد محاصره قرار نگرفته است.
مخاطب بخاطر اطلاعات قبلیاش میداند که در این منطقه ۳۰۰ هزار سرباز انگلیسی و فرانسوی گیر افتادهاند و نولان در همین ابتدای فیلم تکلیف خودش را با مخاطب مشخص میکند و میگوید این سربازها در منطقههای متفاوتی از قسمت سفید پخش شدهاند. عدهای در شهر بروژ هستند و عدهای دیگر اوستِند و من میخواهم تنها درباره سربازهایی صحبت کنم که در منطقه دانکرک قرار دارند و انتظار نداشته باش اینجا به تو ۳۰۰ هزار سرباز نشان دهم.
قسمت محاصره شده با رنگ قرمز ترسیم شده است و روی آن نوشته شده است: «ما شما را محاصره کردیم» (We Surrond You) و در پایین اعلامیه تاکید شده است که در صورت تسلیم شدن، زنده خواهید ماند (Surrender+Survive) و از همینجا نولان هدف فیلمش را به مخاطب لو میدهد. این فیلم درباره زنده ماندن، بدون تسلیم شدن است. در این فیلم به غیر از «فاریر» خلبان (با بازی تام هاردی) هیچ کس دیگری تسلیم نمیشود؛ و تسلیم شدن او هم سراسر با حماسهسرایی، رشادت، مبارزه و خود خواسته است.
لغت کمپوزیسیون (Composition) را بسیار شنیدهایم. در فارسی به آن میگوییم «ترکیببندی» و در سینما در معنای مصطلحش یعنی عناصر تصویر (از جمله دکورها، اشیا، نور، رنگها و شخصیتها) طوری کنار هم قرار بگیرند که در نگاه مخاطب بیدلیل آشفتگی در صحنه احساس نشود. اما در اینجا قصد دارم درباره نکته مهم دیگری پیرامون ترکیببندی در سینما صحبت کنم که تنها کارگردانهای بزرگ سینما میتوانند در خلال روایت فیلم خود به آن توجه داشته باشند و با استفاده از این فرم سینمایی به هدایت ذهن و ناخودآگاه مخاطب مبادرت ورزند.
مثلا به یاد بیاورید سکانس معروف «قتل زیر دوش حمام» فیلم روانی (Psycho) هیچکاک را؛ همه عناصر صحنه در این سکانس به سمت پایین کشیده میشوند. کاغذی که بازیگر نقش زن (جاناتان لی) پاره میکند و به توالت میاندازد و سیفون را میکشد، آب دوش حمام که به سمت پایین میرود، ضربات چاقو که به سمت پایین وارد میشوند، جاناتان لی که به سمت پایین مدام سر میخورد، دست او که روی دیوار به سمت پایین چنگ میکشد و در نهایت آبی که از سوراخ آبراه به سمت پایین پادساعتگرد میچرخد، همه نشان از این دارند که پایین رفتن نشانه نابودی است. و هیچکاک این نکته را از همان نمای اول این سکانس در ناخودآگاه مخاطب کد گذاری میکند که این «کمپوزوسیون پایین رونده» معادل تصویری نابودی است. فرم سینماییای که هیچکاک استاد بیبدیل آن بود. ارائه محتوا با استفاده از فرم ناب تصویری.
نولان هم از همین ترفندِ کمپوزیسیون پایین رونده در فیلم دانکرک بهره برده است. کشتیهایی که مدام به سمت پایین غرق میشوند، سرباز فرانسویای که وارد قسمت پایینی عرشه نمیشود چون به گفته تامی (فیون وایتهد) به دنبال راه نجات سریع است و پایین رفتن در نظام بصری فیلم دانکرک یعنی مرگ سریع. کیلین مورفیای که در قایق داوسون حاضر نیست به پایین قایق برود تا استراحت کند، هواپیمای فاریر که کم کردن ارتفاع برایش به معنی از بین رفتن است، همه نشان از این کمپوزیسیون پایین روندهای دارند که نولان مفهوم محصور شدن را از آن استنتاج کرده و سعی میکند تا انتهای فیلم ناخودآگاه مخاطب را با این ترفند فرمی کانالیزه کند تا هرجا با دیدن هر حرکت پایین رونده احساس خفقان و نابودی و حصر به او هم دست بدهد. به حتم شما هم در طول فیلم این حس را تجربه کردهاید!
رنگ به عنوان عنصر تشدید کننده تعلیق
از اولین تریلرهای فیلم دانکرک در فضای مجازی، که البته نه با نام «تریلر» که با عنوان «اطلاعیه» در فضای رسانهای پخش شد میتوانستیم تاثیر پُررنگ نقاشیهای در شب (Nocturns) «جیمز مک نیل ویسلر» (James McNeill Whistler) نقاش معروف آمریکایی را در آنها مشاهده کنیم. نقاشیهایی که اکثرا تک رنگ هستند و اشکال را با سایه روی بوم نشان میدهند.
در این آثار شبیه فیلم دانکرک تشخیص خط افق بسیار سخت است و در بسیاری از موارد اصلا دیده نمیشود. زمین و دریا و آسمان یکرنگ نمایش داده میشوند تا هرچه بیشتر به همگن سازی فضا و موقعیت کمک کنند. رنگهایی که با جنس و تونالیتهای که دارند، سایههایی که خلق کردهاند و فرجام بیافقشان حسی از تعلیق را در وجود مخاطب نهادینه میکنند. نور بهجز صحنههای ابتدایی فیلم و در انتهای فیلم، تقریبا از دیگر صحنهها حذف شده است و نولان سعی کرده است با ایدههای رنگی به تقویت هرچهبیشتر تعلیق در اثر کمک کند.
رنگ قرمز در تمام اثر حامل پیام نجات است، رنگی که با دیدن آن مخاطب از تعلیق فضای یکدست زمین و آسمان و دریا رها میشود و بارقهای از امید در وجود او کاشته میشود. امیدی که در بسیاری از مواقع با حرارت قرمزگونش مخاطب نفسی تازه میکند اما در حبس همان نفس گیر میکند و باید به دنبال راه فرار تازهای باشد.
پرچمهای ناوگان دریایی انگلیسی که با «Red Ensign» مشخص هستند، پرچم کشور انگلیس و نشان صلیب سرخ، ساندویچهای قرمز رنگی که زن در کشتی نجات به سربازها میدهد و هواپیماهای انگلیسی با نقطههایی قرمز، همه نشان از کنتراستهای رنگی هستند که متضاد با فضای غالب فیلم جهت ایجاد حس تعلیق در ناخودآگاه مخاطب از آنها بهره برداری شده است.
*سجاد مهرگان
ارسال نظر